پروردگار من ...

 

god ..

 

چنان دلکندم از این دنیا که شکلم شکل تنهایی ست...
ببین مرگ مرا در خویش که مرگ من تماشاییست ... !!
مرا در اوج میخواهی تماشا کن تماشاگر
دروغین بودم از دیروز مرا امروز حاشا کن
در این دنیا که حتی ابر نمیگرید به حال ما
همه عکس من گریزانند تو هم بگذر از این تنها...
فقط اسمی بجا مانده از انچه بودم وهستم
دلم چون دفترم خالی قلم خشکیده در دستم
گره افتاده در کارم به خود کرده گرفتارم
بجز در خود فرو رفتن چه راهی پیش رو دارم
شگفتا از عزیزانی که هم اواز من بودند
بوی اوج ویرانی پل پرواز من بودند
گره افتاده در کارم ...

 

گاه آرزو می کنم ...

برای تو ....

... گاه آرزو می کنم زورقی باشم برای تو
تا بدان جا برمت که می خواهی.
زورقی توانا
به تحمل باری که بر دوش داری،
زورقی که هیچگاه واژگون نشود
به هر اندازه که ناآرام باشی
یا متلاطم باشد
دریایی که در آن می رانی.

از کتاب: همچون کوچه ای بی انتها
مارگوت بیکل Margut Bickel
ترجمه احمد شاملو

زورق

رد پا ...

 

دعا 

شبی ، خواب دیدم

فقط من و خدا در ساحل با هم قدم می زدیم.
پرده هایی از زندگی ام در آسمان ظاهر شد .

با ظهور هر پرده رده پاهایی بر شنهای ساحل ایجاد می گشت .

گاهی دو و گاهی یک ردپا شکل می گرفت

من پریشان شدم

زیرا دیدم که در نشیب های زندگی ام

وقتی از خستگی و شکست و اندوه رنج می بردم فقط یک ردپا وجود داشت

از این رو
به خدا گفتم :خدایا تو به من قول دادی اگر تو را بخوانم

اگر تو را صدا بزنم ،

اگر تو را دنبال نمایم
تو همیشه با من خواهی بود وهمیشه با من راه خواهی رفت

ولی

در بدترین بحرانهای زندگی ام
فقط یک رد پا بر شن باقی مانده است .

چرا آنگاه که به شدت به تو نیاز داشتم تو آنجا با من نبودی ؟
خدا پاسخ داد :

آن زمان که تو فقط یک رد پا می دیدی ،

تمام مدت بر دست هایم و در آغوشم تو را
حمل می کردم.

 

نامه ای به خدا ...

doa

 

خدا جونم سلام .

دوباره منم ، همون بنده ی ناسپاس همیشگی .

حالمو که خودت از خودمم بهتر میدونی .

مثل همیشه ، امشبم اومدم سراغت .

دوباره شکایت دارم .

از روزگار ،

از زندگی ،

از نامردی بنده هات ،

از بزرگترایی که فکر میکنن هنوز بچه ایم .

از خودتم که طبق معمول شاکیم .

میبینی چه بنده ی بدی داری . میبینی چقدر ناشکره .

خدا بازم امشب دلم گرفته . از این دنیا سیرم .

خدایا ، تو که تا حالا هر خواسته یی داشتم برآورده کردی . پس

چرا این یکیو ازم دریغ می کنی .

ولی من بنده ی سمجیم .

اینقدر با همون جانمازم میام سراغت تا حاجتمو بدی .

خدا ، تا کی باید تو این قفس طلایی که نه نقره ای اسیر باشم .

تا کی باید با خودم حرف بزنمو درددل کنم .

خدا ، تو که بنده هاتو میشناسی ،

تو که میدونی هر کدوم چقدر ظرفیت دارن ،

چقدر طاقت دارن ،

پس چرا اینقدر امتحانای سخت سخت .

همیشه می گن اونایی رو که دوسشون داری بیشتر بهشون سختی میدی ،

امتحانشون سختتره .

یعنی منم اینقدر دوست داری .

چقدر خودخواهم نه !

کی باور میکنه تو دل این دختر به ظاهر آروم چه طوفانیه .

طوفانی که داره از درون ذره ذره نابودش میکنه.

خدا ، تو این چند وقت یه تشکر بهت بدهکارم .

یه فرشته ی نجات برام فرستادی .

یه فرشته ی مهربون . که به اندازه ی همه ی دنیا دوسش دارم و  ازش ممنونم .

یه خواهش ازت دارم .

ازت می خوام که اونو به آرزوهاش برسونی . ....

و یه چیز دیگه که تو دلم میگم ..

خدا ، یه چیزه دیگه ام ازت میخوام ، حاجتام مثل همیشه زیاده .

خیلی وقته دلم هوای گنبد طلایی امامتو کرده .

ولی چرا دروغ بگم این دفعه یه دلیل دیگه هم داره . ..

یا امام رضا میدونم که الانم اگه از همین جا صدات کنم ، 

مثل همیشه جوابمو میدی ..

ولی این دفعه با دفعه های دیگه فرق میکنه

دلم میخواد بیام پابوست . ...

خدا ، یه پیغام دارم میخوام به یه نفر برسونی .

بهش گفته بودم که من توی ماه هیچ وقت هیچ چیزی ندیدم ، 

با اینکه همیشه با نور خیره کنندش منو جادو میکنه ..

ولی دلم میخواد این دفعه که توش نگاه میکنم اونو توش ببینم که داره بهم لبخند میزنه .

بازم نامم طولانی شد ببخشید  ..

 

شب یلدا ...

shabe yalda

« شب یلدای همه مبارک »

شب هجرانت ای دلبر ُ شب یلداست پنداری                    رخت نوروز و دیدار تو عید ماست پنداری 

نظر به روی تو هر بامداد نوروزیست                               شب فراق تو هر شب که هست یلدائیست

شب فراق تو هر شب که هست یلدائیست                     شب یلدای هجران آفریدند  .....

 

شب یلدا ، شب تولد مهر است ...  

ایرانیان قدیم شادی و نشاط را از موهبت های خدایی و غم و اندوه و تیره دلی را از پدیده های اهریمنی می پنداشتند. مراسم نوروز، جشن مهرگان، جشن سده، چهارشنبه سوری و شب یلدا و سنت های  دیگر در واقع بیانگر این حقیقت است که ایرانیان پس از رهایی از بیدادگری و ستم به شکرانه بازیافتن آزادی، جشن برپا می ساختند و پیروزی نیکی بر بدی و روشنایی بر تاریکی و داد بر ستم را گرامی می داشتند .
شب یلدا نیز یکی از این موارد است. در دوران کهن، شب مظهر تاریکی و تباهی و وحشت بوده و اغلب سعی می کردند که شب هنگام با افروختن آتش و افزودن نور، خانه روشن باشد. تا پلیدی و تباهی در آن راه نیابد. شب یلدا طولانی ترین شب ها است. یعنی تسلط تاریکی بر زمین از تسلط نور خورشید و روشنایی می کاهد. و چون فردای این شب روشنایی بر ظلمت غالب و روز طولانی می شود، ایرانیان تولد دوباره خورشید را که مظهر روشنایی است جشن می گیرند.  

در ایران کهن هر یک از سی روز ماه، نامی ویژه دارد، که نام فرشتگان است. نام دوازده ماه سال نیز در میان آنهاست. در هر ماه روزی را که نام روز با نام ماه یکی باشد، جشن می گرفتند .

دی ماه، در ایران کهن، چهار جشن، وجود داشت. نخستین روز دی ماه و روزهای هشتم، پانزدهم و بیست و سوم، سه روزی که نام ماه و نام روز یکی بود. و در این سی روز ماه، سه روز آن «دی» نام دارد و هر سه روز را در گذشته جشن می گرفتند. امروز از این چهار جشن تنها شب نخستین روز دی ماه، یا شب یلدا را جشن می گیرند، یعنی آخرین شب پاییز، نخستین شب زمستان، پایان قوس، آغاز جدی و درازترین شب سال.

یلدا از نظر معنی معادل با کلمه نوئل از ریشه ناتالیس رومی به معنی تولد است و نوئل از ریشه یلدا است .

واژه یلدا سریانی و به معنی ولادت است . ولادت خورشید ( مهر و میترا )  و رومیان آن را ( ناتالیس انویکتوس ) یعنی روز ( تولد مهر شکست ناپذیر   ) نامند .