دیگر نمی توانم ....


دیگر نمی توانم بالهای پرنده ی دلم را بشکنم 

تا مانع پروازش به سوی تو شوم .

دیگر نمی توانم غنچه ای را که با هزاران امید در باغ دلم روییده

زیر خاکستر نیمه افروخته ی جانم مدفون کنم .

دیگر نمیتوانم آرزوهایم را همراه با بادهای پاییزی به دست فراموشی بسپارم

دیگر نمی توانم ......
نظرات 3 + ارسال نظر
[ بدون نام ] چهارشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 04:51 ب.ظ

:X:X:*:X:X

باران چهارشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 08:56 ب.ظ http://www.sookoote-baran.persianblog.com

ابجی سلام/واییییییییییی شرمنده تو انقدر نوشتی و من نیومدم!!!!!!!!!!/خیلی بدم می دونم/ولی فکر کردم دیکه نمی نویسی/تو رو خدا منو ببخش گلم/وبت خیلی خیلــــــــــی قشنگ مهربونم/مطمئن باش از این به بعد پاتق همیشگی منه البته اگر تو اجازه بدی.../خیلی دوست دارم/امیدوارم همیشه شاد باشی نازنینم.

پویان شنبه 10 دی‌ماه سال 1384 ساعت 02:08 ب.ظ http://ufs66.blogsky.com

غزل جان سلام وبلاگ قشنگه اگر خواستی تبادل لینک کنیم به وبلاگ من سر بزن ونظر بده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد