دوباره سلام ....
بازم باید معذرت خواهی کنم . نمیدونم چی شده که همه چی به هم ریخته . بی خیال متنای قبلی . ....
از دوستای گلم که به فکر منن ممنونم . خیلی ممنون که به من سر میزنین .
بازم معذرت .. خدا کنه دیگه اتفاقی نیفته ... برام دعا کنین ...
شاد و موفق باشین .
گاهی که دلم
به اندازهء تمام غروبها می گیرد
چشمهایم را فراموش می کنم
اما دریغ که گریه ی دستانم نیز مرا به تو نمی رساند
من از تراکم سیاه ابرها می ترسم و هیچ کس
مهربانتر از گنجشکهای کوچک کوچه های کودکی ام نیست
و کسی دلهره های بزرگ قلب کوچکم را نمی شناسد
و یا کابوسهای شبانه ام را نمی داند
با این همه ، نازنین ، این تمام واقعه نیست
از دل هر کوه کوره راهی می گذرد
و هر اقیانوس به ساحلی می رسد
و شبی نیست که طلوع سپیده ای در پایانش نباشد
ازچهار فصل دست کم یکی که بهار است
من هنوز ترا دارم ! ...