پروردگار من ...

 

god ..

 

چنان دلکندم از این دنیا که شکلم شکل تنهایی ست...
ببین مرگ مرا در خویش که مرگ من تماشاییست ... !!
مرا در اوج میخواهی تماشا کن تماشاگر
دروغین بودم از دیروز مرا امروز حاشا کن
در این دنیا که حتی ابر نمیگرید به حال ما
همه عکس من گریزانند تو هم بگذر از این تنها...
فقط اسمی بجا مانده از انچه بودم وهستم
دلم چون دفترم خالی قلم خشکیده در دستم
گره افتاده در کارم به خود کرده گرفتارم
بجز در خود فرو رفتن چه راهی پیش رو دارم
شگفتا از عزیزانی که هم اواز من بودند
بوی اوج ویرانی پل پرواز من بودند
گره افتاده در کارم ...